نگاهی به فیلم مستند “شش قرن و شش سال”
اشاره: فیلم مستند شش قرن و شش سال به کارگردانی و تهیه کنندگی مجتبی میرتهماسب ، شامگاه دوشنبه ششم آبان ماه طی مراسمی در خانه هنرمندان ایران رونمایی شد. در خلاصه موضوع این مستند ۸۲ دقیقهای آمده است: “گروهی موسیقیدان تلاشی را آغاز میکنند تا تصنیفهای منسوب به «عبدالقادر مراغی»، برجستهترین نظریهپرداز و موسیقیدان ششصد سال پیش را به استناد کتابها و رسالات کُهن و از لابهلای تاریخ و فرهنگ ایران بازیابی و بازخوانی کنند. این گروه پس از شش سال کنکاش و تلاش و تمرین موفق میشود آثاری که قرنها پیش از ایران به ترکیه نقل مکان کرده بودند را برای اولین بار ضبط و منتشر کند. در این فیلم پا به پای این موسیقیدانها شاهد کشف دوبارهی ملودیها، ریتمها و فرمهای فراموششدهی موسیقی ایران خواهیم بود. آثاری ناشنیده که ریشههای موسیقی ایرانی را تا شش قرن به عقب میبرد و عمیقتر میکند.» آنچه در ادامه می آید متن کامل سخنان محمد تهامی نژاد در این مراسم است.
***
آیا میدانید سر و کار شما با چیست؟ زمانی این پرسش خانم فوزیه مجد بر آقای محمدرضا درویشی بسیار تاثیرگذار بود. حالا میخواهم همین پرسش را در مورد فیلم آقای میرطهماسب مطرح کنم که سر و کار ما با چیست؟ باید بگویم که در اینجا ما با امری ساختنی روبرو هستیم. با فیلم به عنوان یک هدف، بینش و ساختار. بر اساس نظریهی مایکل رینوو فیلم مستند در عصر ما جدا از آن که به سوی خودنگاری یا اتوبیوگرافی تمایل یافته، چهار وظیفهی اصلی دارد: (۱) ثبت، نگهداری، آشکارسازی (۲) تفسیر (۳) ایجاد پرسش و (۴) بیانگری شاعرانه.
فیلم مجتبی میرطهماسب چه نقشی را بر عهده گرفته؟
در نگاه اول؛ با ثبت یک واقعه علمی روبرو هستیم. این ثبت کرونولوژیک است. روز و ماه، ثبت شده حتی به صورت زیرنویس نوشته میشود. این که کاشفین یک مکتب موسیقایی، رنج و لذت شش سالهای را متحمل شدهاند تا یک گنج فراموش شده فرهنگ ایران عهد شاهرخ را بیابند، زبانش را بخوانند و آن را در کنار موسیقی دستگاهی ایران بگذارند، در کار میرطهماسب نیز به شیوه مشاهده ای، ثبت شده است. سخن از ویژگیهای آن کشف موسیقایی در محدوده اساتید موسیقی ایران است؛ بحث من ساختاری است که میرطهماسب برای نمایش این رخداد برگزیده است. اما مقدمتاً از نظر من به عنوان یک غیرمتخصص که پیش از این فیلمی درباره استاد عبادی ساختهام، این پرسش مطرح است که آیا میتوان کوشش آقای درویشی را همردهی کار میرزاعبدالله در گردآوری ردیف موسیقی ایرانی و همردیف کشف ویژگیهای یک اثر باستانی دانست؟ استاد عبادی به من گفت: «روزی در کودکی، پدرم میرزاعبدالله صدای درویشی را در کوچه شنید. به من گفت احمد زود برو این درویشو صدا بزن بیاد. من رفتم و درویش را به خانه آوردم. وقتی رفت، از پدرم علت را پرسیدم. گفت من در لحن و صدای او یک گوشهی فراموش شدهی موسیقی ایرانی را کشف کردم».
این که چه نسبتی بین این دو کشف هست بر عهدهی پژوهشگرانی است که بیشک گفتهاند و من نمیدانم. جستجوی آقای درویشی البته وصل یک موسیقی ناشنیده به امروز است.
فیلم شش قرن و شش سال به عنوان اثری فرایند محور، مراحل این اقدام را در فاصلهی سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۷ ثبت کرده است. گرچه میدانیم که این کار، عملاً از سال ۱۳۸۴ و با نوشتن موسیقی مجموعه تلویزیونیِشهرآشوب (ساخته یدالله صمدی – ۱۳۸۴) و تشکیل گروه عبدالقادر مراغی در سال ۱۳۸۴ شروع شد. همانطور که میدانید داستان آن فیلم دربارهی دو منجم ایرانی غیاث الدین جمشید کاشانی و معین الدین کاشانی است که برای ساختن رصدخانه به دربار الغ بیگ در سمرقند رفتند. آقای درویشی در همان سال ۱۳۸۴ گفت: «موسیقی مستند شهرآشوب را با استفاده از تحقیقاتم روی موسیقی عصر تیموری ساختم». و هم او دربارهی همایون شجریان نیز گفت: «او سه ماه گوشش را حبس کرده بود تا این قطعات را اجرا کند.» (روزنامه هم وطن ۵ بهمن ۱۳۸۴).
شاید هم، جستجوگریِ نظریِ آقای درویشی در این مورد، از انسان شناسیِ موسیقی نواحی و یا از چابهار و ثبت و ضبط موسیقی گواتی و از جریان عملیِ پژوهش موسیقی در دههی چهل و پنجاه و یا شصت شروع شده باشد.
از این جنبه، فیلم آقای مجتبی میرطهماسب از مقطعی حساس آغاز میشود که پروژهی پژوهش آقای درویشی در «بازخوانی تصانیف منسوب به عبدالقادر مراغی» و جستجو در فهرستهای موجود در ترکیه (فهرست رئوف یکتا) و کتابخانهها و غیره جنبهی عملیِ تازهای به خود میگیرد و سفر به ترکیه پیش میآید که تحقیق انسان شناختیِ موسیقی در زندگی امروز ترکیه است. بنابراین فیلم شش قرن و شش سال حکایت شش قرن موسیقی عبدالقادر مراغی و از سال ۱۳۸۴ (و به روایتی خرداد ۱۳۸۳) تا ۱۳۹۰ است که جدا از ثبت، واقعهای را نگهداری کرده، دقایق آن را آشکار میسازد و در حد خود – از جمله طی این جلسه نمایش – یک بار دیگر با مدیومی تازه، موسیقی را در عرصهی جامعه معرفی و مطرح میکند. آلبوم موسیقی مکتب عبدالقادر مراغی با نام «شوق نامه» در ۲۸ شهریور سال نود در همین سالن رونمایی شد. حالا یک بار دیگر، ما را به یاد آن واقعه انداخت. یعنی لحظاتی را که چند سال از آن میگذرد، به مدد تدوین دینامیک و صدای شفاف و پرجذبهی خودش، اینک در برابر چشم ما زنده کرد و سوالهای تازه دربارهی استناد این موسیقی به عبدالقادر همچنان زنده میشود. که آقای درویشی شاید یافتههای تازه داشته باشند.
از سوی دیگر، فیلم به عنوان یک عنصر ارتباطی، به مدد ساختار و دوربینِ همه جا حاضر، با من به عنوان مخاطب، ارتباطی تجربی برقرار ساخت. آقای محمدرضا درویشی و همایون شجریان و نوازندگان در طول فیلم، از تجربهی اکتشاف خود گفتند و این که این موسیقی برایشان ناآشنا است. از آواز به عنوان ساز استفاده شده است، اما این موسیقی در نهایت برای من به عنوان یک شنوندهی موسیقی، دیگر همان موسیقی عثمانی نبود که در صحنههای ترکیه شنیدم. بلکه موسیقیای با لحن ایرانی بود که هرچه آقای شجریان بیشتر میکوشید به تدریج از حالت اگزوتیکاش کاسته میشد. غوغایی که چنین موسیقیای بر میانگیزد لااقل برای من چندین دلیل دارد. اولیناش تماشای شور عاشقانهی پژوهشگران و شراکت در شوق بزرگان موسیقی ایران است که در جایی به بازسازیِ چنگ چغامیش میانجامد و در جایی دیگر به شنیدن صدایی که ششصد سال غایب بوده است. مثل این که دکتر عبدالمجید ارفعی دارد در برابرم یک متن پنج هزار سالهی ایلامی را میخواند. دومیناش شاهد بودن بر مراحل یک کشف است. سوم آگاهی نسبی به رشد دانشِ پژوهش حرفهای و علمیِ موسیقی در کشور و مواجهه با هنرمندانی است که حاصل چندین نسل کوششِ آموزش و تجربه عملی و نظری موسیقی در ایران و جهان موسیقی و پژوهش اند.
اما فیلم بر چه ساختاری بنا شده، مضمون مرکزیاش چیست؟ تا آنجا که میفهمم، ساختار فیلم با موسیقی نسبت اندکی دارد، زیرا تاکیدش بر کوشش برای ثبت، شناخت و پژوهش است. در سراسر فیلم تصویری از گربهای را میبینیم که دائم پنهان و آشکار میشود. در ترکیه هم هست. این گربه کلید ساختاری فیلم میرطهماسب و همان گربهی چشایر است. از طریق شناخت گربهی چشایر که نشانهای فرهنگی در ادبیات و سینما است، تدوین «ساختار بخش» خانم ژیلا ایپکچی برای فیلم معنای خودش را آشکار میکند و فیلم مستند، وارد لایهی بیانگرایی میشود که میتواند فضای کاری آقای محمدرضا درویشی را به صورتی استعاری به نمایش در آورد و در عین حال به ما میگوید که جدا از یک واقعهی علمی و ثبت لحظاتی از یک زندگی حرفه ای، سر و کار ما با چیست؟
واقعاً چرا آغاز فیلم، دارای صحنهای چند صدایی است؟ مثل این که یک نفر دارد چیزی را روایت میکند و چند نفر دیگر در این روایت مداخله دارند و آن را تکرار میکنند. با روایتهای مختلف و روی تصویر ورود نوازندگان یا گروه عبدالقادر مراغی به صحنهی پژوهش تاریخی، عصر شاهرخ تیموری که پایتخت ایران را از سمرقند به هرات آورد، به سرعت مرور میشود. سکانس افتتاحیه، چکیدهی پژوهش تاریخی است که حکایت از عبدالقادرشناسی و دوران او دارد. در آغاز روایت لوئیس کارول هم حکایتی واقعی گفته میشود و دیگران قصهای رویایی میخواهند و قصه به شکل روایت سوم شخص، راهش را پیدا میکند. شاید تعجب آور باشد که محمدرضا درویشی هم در آغاز فیلم، سفری را آغاز میکند. فیلم با سفر شروع میشود. هر دو سفر به قصد شناخت هویت و فرهنگ خویش است. نمیشود در این راه خسته شد. گربهی چشایر همواره به آلیس میگوید: «از این راه بازگشتی وجود ندارد. تو نمیتوانی بر گردی».
در فیلم، گربه یک نشانه است. همواره حالت رمزآمیزی را به صحنه میافزاید. هرگاه گروه خسته میشود، هرگاه مشکلی پیش میآید، گربه را میبینیم. شاید بهتر است بگویم گربه نشانهی ایران است.
در سر راه آلیس یک مجموعه رازها قرار دارد و بزرگترین کوشش او این است که بر قوانین سادهی حاکم بر فضا چیره شود. او وارد سرزمین عجایب میشود. شاید مقایسهی من تا حدی بیوجه باشد، اما محمدرضا درویشی هم از راه باریکهای وارد میشود (همان تصویر حیاط از بالا که از آن بیرون میروند). این درها و ورود و خروجها آگاهانه انتخاب شده. او از طریق این فضا و به عنوان یک باستانشناسِ مکتب موسیقی عبدالقادر مراغی ذره ذره به دنبال کشف هویت است. در سرزمین عجایب آلیس همه چیز بیمنطق است، کار به سختی به پیش میرود. اما موجودی هم هست که شخصیت را دائم به واقعیت بیرونی پیوند میدهد. شاید گربهی چشایر وجه دیگری از وجود خود آلیس باشد. در سرزمین ناشناختههای میرطهماسب، جانهای شیفتهای وجود دارند که زندگی میگذارند.
در این جا آن رپرتوار (رپرتری) یا مجموعه آثار به جای مانده در موسیقی رسمی یعنی ۳۰ تصنیف منسوب به عبدالقادر مراغی که خاطرهی آن از هرات تیموریان عهد شاهرخ و کوشش پژوهشگران ترکیه در موسیقی عثمانی بر جای مانده بود، باید در زادگاه خودش ایران نیز، زنده و اجرا شود.
این سطح یا رویهی ساختار است. فیلم شش قرن و شش سال در دنیای بیداری و کار جریان دارد. اما مضمون سراسری فیلم، حضور مقتدرانهی فرد در جهان ناشناختهها و در عین حال عجیب است. اگر بخواهیم با تئوری مولف به آثار متاخر میرطهماسب نگاه کنیم، حضور مقتدرانهی فرد در جهانی که او را در برگرفته به عنوان یک مضمون یا موتیف تکرار شونده، قابل شناسایی است.
فرد، در جهان دوگانهی ناشناختهها و در عین حال عجیب زندگی میکند. بخش علمی فیلم کشف آن جهان ناشناختهها و بخشی دیگر توضیح کیفیت عجیب بودن است. میرطهماسب نشانههایی از این جهان به واقع عجیب را با پرسشی دربارهی کمک و پشتیبانی احتمالی از این پروژهی سنگین، مطرح میسازد.
خود درویشی نیز در مصاحبههایش این جهان عجیب را تصویر کرده است: «نه تعریفها در قبای من باد انداخت و نه فحاشیها از میدان به درم کرد، من مشغول کار خودم بودم.».
در این جهان عجیب که باید حتی کاری چنین شگرف را در استودیویی شرجی دار به پیش برد، باز هم نمیتوان بر منطق روزگار به پیش رفت. با معنایی که توسط گربه چشایر در مورد جستجوی آلیس و شخصیت او بیان میشود: درویشی یک دیوانه است، اگر دیوانه نبود در این راه قدم بر نمیداشت و حالا که آمده فرصت تامل و بازگشت ندارد. او به خاطر نداشتن استودیوی مناسب حق توقف ندارد؛ و همانطور که به ثمین باغچه به ان نوشت «هرچه دشوارتر، شاید شیرینتر» (به نقل از همشهری آن لاین).
در نهایت محمدرضا درویشی با یاری نوازندگان چیره دست گروه عبدالقادر مراغی و خوانندهی باشکوهش (که شاید به مانند یوسف اندکانیِ عصر شاهرخ، نفس به نفسِ عبدالقادر) میخواند، بخشی دیگر از هویت ایرانی و راز اجرای تصنیفهای عبدالقادر مراغی در ایران را میگشاید و در ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بعدازظهر روز سوم آبان (۱۳۸۷)، کار ضبط موسیقی در ایران به پایان میرسد. او دیر نرسیده است.
فیلمهای مهم که با زحمت فراوان و در عرقریزان روحی ساخته میشوند، امکان خوانشهای متفاوت را به مخاطب میدهند. این هم خوانش من از «شوق نامهی سخت و یازده ماههی خانم ژیلا ایپکچی، روی صدوپنجاه ساعت راشهای یک پژوهش دوگانه در موسیقی، موسیقیدانهای معاصر و یک زندگی، با صدایی درخشان از یک واقعه و در یک فضای خاص و گاه نمادین بود. مستندی که با ساختاری ابتکاری به پیش میرود و خواهد ماند».
عکس: آوا کیایی
تصاویر بیشتر از این مراسم را میتوانید در اینجا ببینید
او دیر نرسیده است
No comments:
Post a Comment