اسم من میترا است و ۲۵ سال سن دارم. حدود ۶۰ کیلو وزن دارم و قدم ۱۷۰ است برای همین در میهمانیها خیلیها بهم زل میزنند. خیلی شیطون هستم و دوست دارم از زندگیام لذت ببرم.
این را هم بگویم که عاشق ناتالی پورتمن هستم و اگر به حساب تعریف از خودم نگذارید، کمی هم از نظر چهره و فرم بدن بهش شباهت دارم. داستانی که میخواهم تعریف کنم، برمیگرده به سه سال پیش که خیلی بچهتر از الان بودم.
اون زمان تازه به دانشگاه رفته بودم و شانس آوردم پشت کنکور نماندم تا پدر و مادرم هر روز و هر ساعت بهم سرکوفت بزنند. در هر حال، ماه دوم یا سوم دانشگاه بود که یک روز به خانه آمدم و دیدم که همکار مادرم به خانهمان آمده. یک زن ۵۰ ساله مهربان و چاق بود. سلام کردم و توی اتاقم رفتم. حوصله نداشتم دوباره به هال بروم تا مانتو را به جالباسی آویزان کنم. مانتو را همانجا در آوردم و روی صندلی انداختم. از این که میهمان غریبه داشتیم، احساس خوبی نداشتم. روی تخت دراز کشیدم و چشمهایم را برای چند دقیقه بستم، اما خوابم برد. چند دقیقه بعد با صدای سلام و علیک که از هال شنیده میشد، بیدار شدم. گوشهایم را تیز کردم و فهمیدم که پسر دوست مادرم که اسمش هم رامین بود، به خانهمان آمده است. کنجکاو شدم ببینم چه شکلی است، اما حوصله نداشتم مانتو بپوشم و اتاق بیرون بروم. بیخیال فضولی شدم و دوباره خوابیدم. این دفعه وقتی بیدار شدم، دیدم یک پسر غریبه بالای سرم ایستاده است. تا خواستم از وحشت جیغ بکشم، او دستش را روی دهانم گذاشت. خیلی ترسیده بودم، اما نمیفهمیدم چطور خودش را به اتاق من رسانده بود. برای یک لحظه تمام پاکی و معصومیت خودم را نابود شده دیدم. داشتم بالا میآوردم. آرزو کردم کاش میتوانستم جیغ بلندی بکشم، اما نمیشد. برای همین زیر گریه زدم. اما پسر هنوز دستش روی دهانم بود و به من اجازه نمیداد که حرکتی کنم. در همین لحظه سوهان ناخن را از روی میز کنار تخت برداشتم و به صورتش ضربه زدم. یهو من را ول کرد و دیدم که سوهان ناخن توی چشمش فرو رفته. خون تمام صورتش را پر کرد. از ترس جیغ بلندی کشیدم. پسر که انتظار نداشت بهش حمله کنم، پتو را برداشت و دور سرم پیچید و آن قدر فشار داد تا خفهام کند. آنقدر محکم پایش را چنگ انداختم که رهایم کرد. وقتی پتو را از روی سرم کنار زدم، به طرفش حمله کردم و دستش را گاز گرفتم. مزه خون را در دهانم احساس کردم. در همین لحظه چاقویی از جیبش در آورد و آن را داخل گلویم فروکرد. خون فواره زد و به دیوارها پاشید. این نکته را به شما یادآوری میکنیم که انتهای این داستان توسط هکرهای تحت استخدام پلیس فتا وابسته به نیروی انتظامی دستکاری شده بود تا حالتان گرفته شود و دیگر در اینترنت دنبال این چیزها نگردید. حالا وقتی اینترنت ملی راهاندازی شود، دیگر از این چیزها نمیتوانید پیدا کنید.
منبع: وبلاگ فرورتیش رضوانیه
داستان سکس من و رامین
No comments:
Post a Comment