Tuesday, February 25, 2014

Dance



Dragan* posted a photo: http://flic.kr/p/kt4EFS

اشپیگل: ایران خود را برای یک جنگ نامتقارن آماده می‌کند

همزمان با گسترش‌حضور نظامی آمریکا در منطقه، جمهوری اسلامی ایران دکترین “جنگ نامتقارن” را به استراتژی خود تبدیل کرده است. در جنگ نامتقارن، تاکتیک‌ها با جنگ‌های کلاسیک متفاوت است و جبهه‌ها نیز روشن نیست.


0,,15635775 303,00 اشپیگل: ایران خود را برای یک جنگ نامتقارن آماده می‌کند



منبع: دویچه وله


پایگاه اینترنتی هفته‌نامه اشپیگل آلمان ضمن توضیح مفصل پیرامون تجهیز جمهوری اسلامی برای ورود به یک “جنگ نامتقارن” نوشته است که نیروی دریائی ایران در چارچوب همین استراتژی به زیردریائی‌ها، ناوچه‌ها و هاورکرفت‌های جدید مجهز شده است.


این گزارش از ناوچه‌های موسوم به “تندر” به‌عنوان افتخار نیروی دریائی جمهوری اسلامی نام برده است. هاورکرفت، که نیروی دریائی ایران در زمان شاه نیز چند دستگاه وارداتی آن را در اختیار داشت، می‌تواند از دریا به خشکی وارد شود و روی زمین پیش‌روی کند. هاورکرفت تندر به امکانات پرتاب موشک و باند پرواز و فرود هواپیماهای بدون خلبان مجهز است.


نیروی دریائی و معرفی ناوچه جدید


هفته گذشته نیروی دریائی جمهوری سلامی علاوه بر تندر، دو زیردریائی غدیر و بدنه یک ناوچه موشک‌انداز را نیز به معرض تماشای خبرنگاران گذاشت. ناخدا حبیب‌الله سیاری فرمانده نیروی دریائی هنگام معرفی این تجهیزات تازه گفت که همه آن‌ها در ایران تولید شده‌اند. وی افزود که ایران در زمینه تولید سیستم‌های دفاع دریائی رکورد شکسته است.


احمد وحیدی وزیر دفاع جمهوری اسلامی نیز همزمان از “پیشرفت‌های بزرگ” نیروی دریائی سخن گفت. اشپیگل‌آنلاین می‌نویسد که با توجه به موقعیت نیروی دریائی این ادعا اغراق‌آمیز نیست. آنتونی کورزمن کارشناس آمریکائی امور دفاعی، در سال ۲۰۰۶ ضمن اعلام نتایج یک پژوهش تازه گفته بود:«نیروی دریائی ایران در کنار تعداد زیادی قایق‌های کوچک، سه زیر دریائی، سه‌ناوچه و دو رزمناو در اختیار دارد.»


امکانات جنگی عظیم آمریکا در خلیج فارس


امکانات نیروی دریائی جمهوری اسلامی، به‌رغم تبلیغات وسیعی که پیرامون آن می‌شود، در مقایسه با قدرت نظامی آمریکا در خلیج فارس ناچیز است. ناوگان پنجم آمریکا که با ۲۰ کشتی در سواحل بحرین مستقر شده، دارای یک ناوهواپیمابر مجهز به کشتی‌های همراهی کننده و کشتی‌ها و قایق‌های ویرانگر متعدد است.


علاوه بر این، فرماندهی مرکزی منطقه آمریکا در قطر مستقر شده که جنگنده‌ها از پایگاه هوائی آن می‌توانند ظرف چند دقیقه به یاری ناوگان دریائی بشتابند. ایران توان مقابله با این قدرت را در هرحال ندارد.


ایالات متحده آمریکا ضمنا با بیشتر کشورهای حوزه خلیج فارس پیمان‌های نظامی بسته است. کویت و قطر مهمترین متحدان خارج از ناتوی آمریکا محسوب می‌شوند.


خطر بسته‌شدن تنگه هرمز


بزرگترین خطر برای غرب این است که در صورت حمله آمریکا یا اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران، جمهوری اسلامی تنگه هرمز را مین‌گذاری کند. در حال‌حاضر یک‌پنجم نفت مورد نیاز جهان از تنگه هرمز می‌گذرد. بسته شدن این آبراه حتی برای مدتی کوتاه اقتصاد جهانی را با مشکلات بزرگی روبرو خواهد کرد.


تارنمای هفته‌نامه اشپیگل این پرسش را مطرح می‌کند که آیا ایران با توجه به این که در نتیجه تحریم‌ها به شدت ضعیف شده است، اصولا قادر به بستن تنگه هرمز خواهد بود؟ تحقیقات آنتونی کوردزمن کارشناس آمریکائی امور دفاعی نشان‌می‌دهد که ایران در سال ۲۰۰۶ دست کم ۲ هزار مین دریائی در اختیار داشته است. مقامات ایرانی این عدد را اکنون بین ۳ تا ۵ هزار اعلام می‌کنند.


به‌ادعای اشپیگل‌آنلاین جمهوری اسلامی همچنین تجهیزاتی شبیه “ای ۵۲ ” چینی را در اختیار دارد که می‌توانند از کف دریا کشتی‌های درحال حرکت را به موشک ببندند. ایران تنها دو یا سه مین‌گذار دریائی واقعی دارد، اما زیردریائی‌های نوع “کیلو” و غدیر می‌توانند بمب‌های زیردریائی را حمل کنند. بنابراین به‌سختی می‌توان پیش‌بینی کرد که تنگه هرمز با چه سرعتی می‌تواند مین‌گذاری شود.


مشکلات احتمالی مین‌روبی


تنگه هرمز در بعضی نقاط ۴۰ کیلومتر پهنا و ۸۰ متر عمق دارد و برای قرار دادن مین‌های دریائی بسیار مناسب است. دریادار سیاری یک‌سال پیش گفت:« بستن تنگه هرمز از خوردن یک لیوان آب هم راحت‌تر است.» در واکنش به همین تهدیدها بود که آمریکا تابستان امسال تعداد قایق‌های مین‌روب خود را از ۴ دستگاه به هشت دستگاه افزایش داد و یک مرکز عملیات شناور را در خلیج فارس مستقر کرد. اکنون آمریکا دارای این توانائی هست که ظرف چند روز پس از مین‌گذاری تنگه هرمز آن را مین‌روبی کند.


دکترین جنگ‌های نامتقارن سبب شده است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سرعت بر تعداد قایق‌های سریع خود بیفزاید. این قایق‌ها به مسلسل و امکانات پرتاب موشک مجهز شده‌اند. اگر شرایط جدی شود، این قایق‌ها می‌توانند با حمله به مین‌روب‌های آمریکائی برای آن‌ها مزاحمت ایجاد کنند. کارشناسان نظامی آلمان معتقدند که وضعیت خاص سواحل ایران و سطح آب هموار تنگه هرمز شرایط مناسب را برای عملکرد این قایق‌های کوچک و سریع فراهم کرده‌اند.


احمد وحیدی وزیر دفاع جمهوری اسلامی اعلام کرده است که ناوچه‌های تندر برای “دفاع غیرمتقارن” در نظر گرفته شده‌اند. سپاه پاسداران علاوه براین دارای تعداد زیادی موشک ضد کشتی مثل (کرم ابریشم) Silkworm چینی است. این موشک‌ها می‌توانند از زمین، ناوچه، و حتی قایق‌های سریع و کوچک کشتی‌ها را هدف قرار دهند.


اشپیگل‌آنلاین می‌نویسد:«عملیات بستن‌تنگه هرمز برای ایران تلفات سنگینی به‌بار خواهد آورد، با این‌حال می‌تواند نه‌تنها کار مین‌روب‌ها را به‌تاخیر بیاندازد، بلکه امنیت نفتکش‌های متحدان آمریکا در منطقه را نیز به‌خطر بیاندازد.» هر یک روز بسته‌شدن تنگه هرمز اقتصاد جهانی را بیشتر به کام رکود فرو می‌برد.


خطر نابودی کامل نیروی دریائی ایران


در بخش پایانی این تحلیل، اشپیگل‌آنلاین می‌نویسد که در چارچوب دکترین جنگ‌های نامتقارن، قایق‌های سریع و ناوچه‌های جمهوری اسلامی می‌توانند همچنین پایگاه‌های آمریکا در قطر و بحرین را مورد حمله قرار دهند و حتی امنیت خود امارات را به‌خطر بیاندازند. اما در پایان چنین درگیری مرگباری، نیروی دریائی ایران به‌رغم همه تجهیزات خود به کلی نابود خواهد شد.


تارنمای هفته‌نامه اشپیگل با این نظر به پایان می‌رسد که بسته‌‌شدن تنگه هرمز برای خود ایران نیز به منزله خودکشی است، زیرا ایران تقریبا همه درآمد‌های ارزی خود را از صادرات نفت کسب می‌کند. در صورت بسته‌شدن تنگه هرمز، این منبع درآمد به سرعت قطع خواهد شد.


حتی چین به‌عنوان مهمترین پشتیبان فعلی ایران نیز به شدت آسیب خواهد دید. جمهوری خلق چین ۵۰ درصد نفت مورد نیاز خود را از خلیج فارس وارد می‌کند.




اشپیگل: ایران خود را برای یک جنگ نامتقارن آماده می‌کند

خانه کاشف السلطنه، «پدر چای ایران» به غارت رفت

photo40 خانه کاشف السلطنه، «پدر چای ایران» به غارت رفت



خبرگزاری‌های ایران روز سه‌شنبه گزارش دادند که منزل مسکونی میرزا کاشف‌السلطنه مشهور به «پدر چای ایران» در غفلت سازمان میراث فرهنگی غارت شده است.


به گزارش خبرگزاری ایسنا به نقل از سجاد عسگری، دبیر کمیته پیگیری حفاظت از خانه‌های تاریخی تهران، این خانه که در محله شمیران تهران (در خیابان شریعتی) واقع شده تا پیش از انقلاب مصر در اجاره «دفتر حافظ منافع مصر» در ایران بوده، اما پس از تعطیلی این دفتر، بنای متروکه شده است.


بر اساس اطلاعات اهالی محل، کاشی‌ها، درها، پنجره‌های باارزش، آیینه‌کاری‌ها و تمامی ملحقات نفیس این خانه با همکاری سرایدار یا مالک قبلی خانه و عتیقه‌فروشان منطقه شمیران با «پتک و تیشه» از جای کنده شده و به غارت رفته است.


به گفته سجاد عسگری این بنا در لیست خانه‌های تاریخی اداره کل میراث فرهنگی تهران ثبت نشده و به همین خاطر این سازمان واکنشی یه این خبر نشان نمی‌دهد.



وی افزوده است: «اداره کل میراث فرهنگی تهران متاسفانه این بنا را در فهرست آثار ملی کشور ثبت نکرده است. به همین دلیل نمی‌توان به‌صورت قطعی گفت که این بنا حتی در فهرست آثار ارزشمند واجد ثبت استان تهران قرار داشته باشد!»


آقای عسگری درباره مالکیت این خانه به خبرگزای میراث گفته که در برخی منابع این خانه به نام محمد میرزا کاشف‌السلطنه مشهور به چایکار ثبت شده است. کسی که در سال ۱۲۷۹ هجری شمسی موفق به کشت چای در باغات لاهیجان و کلارآباد شد.


گذشته از چای‌کاری، کاشف‌السلطنه، نواده عباس میرزا و از نویسندگان و مشروطه‌خواهان دوره قاجار و پهلوی، پایه‌گذار شهرداری در تهران به معنای جدید آن است. او علاوه بر تنظیم «کتابچه قانون بلدیه»، خیابان‌ها و کوچه‌های تهران را نامگذاری کرد و برنامه رفتگری، نظارت معابر و ایجاد روشنایی در خیابان‌ها با چراغ برق را نیز به اجرا درآورد.


سجاد عسگری درباره آینده این خانه به خبرگزاری ایسنا گفته است که این خانه به مبلغ ۲۵ میلیارد تومان به شخص دیگری واگذار شده و بر اساس منابع محلی احتمالا مالک جدید این بنا را خواهید کوبید و به جای آن یک آسمان‌خراش خواهد ساخت.


در سال‌های اخیر روندی آغاز شده که بر اساس آن با حکم دیوان عدالت اداری، آثاری از فهرست بناهای تاریخی و ملی ایران خارج و سپس تخریب می‌شوند. خانه پدر پروین اعتصامی (شاعر صاحب‌نام ایرانی)، خانه صداقت، سرای قاجاریه دلگشا، خانه علیزاده، خانه-ویلای نمازی از جمله این ابنیه‌اند که در تهران واقع شده‌اند. اما این روند تنها مختص به پایتخت نیست و اخبار بسیاری از تخریب خانه‌های تاریخی در یزد و اصفهان نیز شنیده می‌شود.


سازمان میراث فرهنگی بارها و با نوشتن چندین نامه به این روند و احکام دیوان عدالت اداری اعتراض کرده است.


گفته می‌شود که این بناهای تاریخی مالک خصوصی داشته‌اند و مالکان علاقه‌مند بودند تا ابنیه‌شان از لیست آثار ملی تاریخی خارج شوند. نظیر سرای دلگشا که به گزارش خبرگزاری مهر، مالک‌اش می‌خواست به جای آن بنای تاریخی یک برج تجاری در حریم بازار تهران بسازد. مورد دیگر خانه-باغ اتحادیه معروف به دایی جان ناپلئون در منطقه لاله‌زار تهران است که بنا به درخواست مالک‌اش و به حکم دیوان عدالت اداری از لیست بناهای تاریخی خارج شد.


بر اساس رای شورای نگهبان در سال ۱۳۶۲، ثبت آثار تاریخی در ایران که مالک خصوصی دارند شرعا درست نیست، اما بر اساس قانونی دیگر که مصوبه سال ۱۳۵۷ است،  تخریب‌کنندگان آثار تاریخی باید مجازات شوند.



منبع: رادیو فردا



خانه کاشف السلطنه، «پدر چای ایران» به غارت رفت

Monday, February 24, 2014

ضرب و شتم محمد نوری زاد توسط ماموران وزارت اطلاعات دولت اعتدال و امید

photo1 ضرب و شتم محمد نوری زاد توسط ماموران وزارت اطلاعات دولت اعتدال و امید


محمد نوری زاد ، صبح روز گذشته توسط ماموران وزارت اطلاعات دولت اعتدال و امید،  مورد ضرب و جرح  قرار گرفت و برای لحظاتی بازداشت شد.


نوری زاد قرار است روز چهار شنبه به شعبه ۶ دادگاه انقلاب مراجعه نماید.


وی چندی است در چهارچوب «سفر صلح و دوستی» به استان‌های مختلف کشور ؛ از  درد و رنج مردم گزارش منتشر می‌کند ،که این امر خشم وزارت اطلاعات را برانگیخته است.


روایت محمد نوری‌زاد را از این ماجرا بخوانید:


اولین خون


دوشنبه پنج اسفند – روز چهل و دوم


 من همیشه برای قدم زدن، لباس راحت می پوشم. اما دیروز تیپ زده بودم چه جور. با کت و شلوار مشکی و کفش چرمی و رخت و لباس مرتب و خلاصه به قول جوانها: توپ. شاید به این دلیل که من چند تا از فیلم های جشنواره را از همانجا و با لباس و کفش راحت رفته و دیده بودم. بعدش که نشستم و اوضاع را ورانداز کردم به خود گفتم: شاید پسندیده نبود. این شد که دیروز کت وشلوار پوشیدم و نو نوار ترین رخت و لباسهایم را به تن کردم.


صورتِ من چسبیده بود به زمین. تعدادی از سنگریزه ها تمایلشان به این بود که از سطح پوست گذرکنند و به قسمت های زیرین داخل شوند. این شدنی نبود مگر این که نازکیِ پوست را بدرند. خوب، دریدند. به همین سادگی. و من با صورتی که یک پرسش کوچک با پوست دریده اش آمیخته بود به اوین برده شدم. پرسشم چه بود؟ این که: من مگر چه می خواهم از شما خوش انصاف ها؟


صبح یکی زنگ زد. همسرم گوشی را برداشت. شما؟ من ” بلند بالا ” هستم. کمی صحبت کرد و به توجیه قضایای دیروزش پرداخت. همسرم کمی که به او گوش کرد گفت: ببیند آقای بلند بالا، من نه وسایلم را می خواهم، ونه می خواهم ممنوع الخروجی ام برطرف شود. اگر راست می گویید که صداقت دارید وسایل مرا و گذرنامه ام را بیاوید دمِ در تحویل دهید. همانگونه که برده اید و می برید.


چهل و پنج دقیقه از قدم زدن های من می گذشت که ” بلند بالا ” آمد و دمِ در ورودی ایستاد و مثل همیشه به من اشاره کرد که به آنجا بروم. با تکانِ دست به او فهماندم که بین ما و شما حرفی نیست. خودش آمد. که بله هیچ دروغی و زد و بندی درکار نبوده و فلان وفلان. گفتم: بنیان اینجا با دروع بالا رفته و اینجور کارها بخشی از طبیعتِ وزارت اطلاعات است. گفت: حکم جلب جدید گرفته اند بیا برویم. گفتم: از رییس قوه ی قضاییه هم حکم گرفته باشند هیچ اعتنایی بدان نخواهم کرد. وگفتم: شماها مگر جنازه ی مرا ازاینجا بردارید و ببرید. برو بگو با گونی بیایند. بگو دوازده نفره بیایند. چون من با پای خودم سوار ماشینشان نخواهم شد.


من، سپید پوش و پرچم به دوش قدم می زدم و اطلاعاتی ها در اطراف من پرسه می زدند و فیلم می گرفتند. آرامش پیش از توفان بود. مراقب اطراف بودم که از پس و پهلو غافلگیرم نکنند. اتومبیل شاسی بلندشان را هم آوردند و خلاصه جنس شان جورشد. بلند بالا پشت در ایستاده بود و از شبکه های ریزِ در، چشم به راه تماشای یک فیلم کوتاهِ پر ازهیجان اما تکراری بود.


رَجَزِ دوازده نفره ی من کارگر نیفتاد. سه نفرآمدند طرف من. که یعنی اندازه ی این پیرمرد همین سه نفر است و نه بیشتر. نخست سرتیمشان که همیشه سربه زیر اما قُدّ است حمله آورد. خود را کشاندم سمت بزرگراه. همانجا مرا زمین زدند و خوابیدند روی سینه ام و دست و پایم را گرفتند. یکی شان رفت تا اتومبیل های بزرگراه را به سمتی دیگر هدایت کند. یکی هم رفت تا دستبند بیاورد. من ماندم و سرتیمِ سربه زیر که روی من افتاده بود و تلاش داشت مرا مهار کنند. تقلایی کردم و دست به گلویش بردم. فریاد کشید و مجتبی را به کمک طلبید. که بیا و پاهایش را بگیر.


سه نفری زور زدند و مرا برگرداند. صورتم برآسفالت بزرگراه نشست. سربه زیر زانویش را بر پسِ کله ام نهاد. سنگ ریزه ها بالای ابرویم را شکافتند و خون بیرون زد. بینی ام نیز با همین مشکل مواجه بود. گرچه تقلای من بیهوده می نمود اما تلاش کردم از ورود سنگریزه ها به آن سوی پوست صورتم جلوگیری کنم. زانویی که سربه زیر برسرم نشانده بود کار را دشوار می کرد. عینکم زیر صورتم مانده بود و هرآن ممکن بود بشکند و صورتم را بشکافد. راننده داد زد: همین را می خواستی روانی؟ با دهانی که به آسفالت خیابان چسبیده بود گفتم: من فردا باز همینجایم.


دستنبد آمد. اتومبیل آمد. جنازه ی سپید پوش را ازجا بلند کردند و به صورت هُل دادند برصندلی عقب. اتومبیل از بزرگراه بیرون رفت و درجایی ایستاد. کمی که هماهنگی کردند، مرا نشاندند. داخل خیابان مجاورِ اطلاعات بودیم. همسایه ها حساس شده بودند. همه را راندند. سربه زیرجلو نشست و فیلمبردار کنار من و آنکه مرا روانی خطاب کرده بود رفت پشت فرمان. اتومبیل به حرکت درآمد و از دمِ درِ شمالی وزارت به بزرگراه پیوست. به سربازنگهبان دمِ در لبخندی زدم و به اطلاعاتی های داخل اتومبیل گفتم: من فردا اینجایم.


سرتیمِ سربه زیرگفت: ما کاری به خواسته های تو نداریم ما طبق قانون عمل می کنیم. گفتم: حرف قانون را نزن که حالم به هم می خورد. مگر خود تو نبودی که با یک حکم جلب، که تنها برای یکبار جلب اعتبار دارد، سه بار مرا به اوین بردی؟ حرفی برای گفتن نداشت. چه بگوید؟ قانونش جریحه دار شده بود.


از بزرگراه حقانی می گذشتیم که تلفنِ سرتیمِ سربه زیر زنگ خورد. به مِنّ و مِنّ افتاد که: چیزی نشده حاجی فقط کمی … و با دست به پیشانی و بالای ابروانش اشاره کرد. بلند گفتم: بله، به ش بگو چیزی نشده چند تا خراش جزیی است. ظاهراً آنکه پشت خط بود صدای مرا شنید. سربه زیر تلفنش را که خاموش کرد به پهلو چرخید و شمرده شمرده اما محکم به من گفت: تو یاد نگرفته ای تا وقتی از تو سئوالی نشده جواب ندهی؟ و تأکید کرد: این تربیت را به تو یاد نداده اند؟ داد زدم: به تو مربوط نیست که من حرف می زنم یا نمی زنم. تو کارت را انجام داده ای جایزه ات هم در راه است. وگفتم: با همه ی هیاهویت آنقدر شهامت نداری که بگویی ابرویش شکافته خون بیرون زده و بینی اش آسیب دیده و چند جای بدنش خراشیده و پارچه ی سفیدش هم خونی است.


سربه زیر ساکت شد و دم نزد و راننده رادیو را روشن کرد. اینها محکوم به این هستند که یا رادیو قرآن را روشن کنند یا رادیو معارف را. جناب حجة الاسلام و المسلمین جناب حاج آقای نقوی دامت افاضاته داشت صحبت می کرد. چه می گفت؟ با سوزی که اینجور مواقع به لحن شان می افزایند می گفت: ای مردم، گاهی می بینید یک نگاه حرام یک لقمه ی شبهه ناک بیست سال بعد آثارش ظهور کرده و دودمان یکی را به باد داده. و با سوزی بیشتر ادامه داد: به همین امام هشتم حضرت ثامن الحجج قسم ای مردم همینطور است که می گویم. مراقب نگاهها و لقمه هایتان باشید. صحبت نقوی که تمام شد گفتم: به دزدی های تریلیاردی آقایان هیچ اشاره نکرد که!


رفتیم اوین. عینکم خش برداشته بود و قابل استفاده نبود. با صورت خاک آلود و خونین و پارچه ی سپیدی که به تن داشتم و چند جایش خونی بود به راهروی طبقه ی بالا داخل شدیم. مرا مقابل درِ شعبه ی شش نشاندند. نگاه حاضرینِ در راهرو به هیبت من بود. هم به نوشته های خاک آلود پارچه ی سفید و هم به صورت خونینم. کمی بعد سربازی آمد و خبرآورد که گفته اند برویم پایین. برافروختم و گفتم: قاضیِ شعبه ی شش حکم جلب مرا داده من ازاینجا تکان نمی خورم. اطلاعاتی ها به احتجاج افتادند. قیل و قالشان برایم مهم نبود. سرباز به التماس درآمد که برای من بد می شود اگر ممکن است برویم پایین. به احترام همو رفتیم پایین. وهمان داستان مسخره ی همیشگی تکرار شد.


اطلاعاتی ها نرم و خزنده رفتند و من ماندم با سربازانی که مقابلم نشسته بودند. سه ربعِ بعد برخاستم و به سربازِ پشت میز گفتم: اینها اجازه ندارند مرا اینجا نگه دارند تا شب شود و آزادم کنند. ظاهراً من نباید از جا برمی خاستم اما برخاسته بودم. دو سرباز برای مهار من پیش دویدند. درهمان حال لگدی به یکی از درها که باز بود زدم و داد زدم این کارشان غیرقانونی است. آن دری که با لگد بازش کردم، اتاق کسی بود که نمی دانم مسئولیتش چه بود اما سربازان با هربار عبور او برایش بپا می خاستند و احترامش می کردند. لگد های بعدی را به درهای دیگر و به میز سربازان کوفتم.


از اتاقِ لگد خورده مردی بیرون آمد و به من گفت: خبردادم الآن می آیند. سربازی که مسئول نگه داری من بود از من قول گرفت که تکان نخورم تا برود و اوضاع را به دفتر شعبه ی شش بگوید. کمی بعد با مسئول دفتر شبعه ی شش که همیشه دمپایی به پا و لخ لخ کنان در رفت و آمد است، پایین آمد. که برویم بالا. رفتیم بالا. به اتاقی که قاضی شمالیِ شعبه ی شش درآن بود. عده ای نیز مهمانش بودند.


قاضیِ شمالی به صورت من نگاه کرد و با تعجب و افسوسی تصنعی گفت: اوه اوه چه کسی شما را به این روز انداخته؟ گفتم: من معمولاَ به پرسش های بی دلیل پاسخ نمی دهم. وگفتم: تقصیر شماست که درجایگاه قانونی نشسته اید و رفتارغیرقانونی انجام می دهید. به کنایه و با همان لهجه ی شیرین شمالی اش گفت: همه تقصیرها با من است شما راست می گویید. گفتم: برای چه دست به دست اطلاعاتی ها داده اید؟ مگرنه این که شما باید مستقل باشید؟ چرا از یک حکم جلبِ مستعمل چند باره استفاده کردید و مرا به اینجا کشاندید؟ این کار شما غیرقانونی هست یا نیست؟ گفت: هست . بله غیرقانونی است.


گفتم: من می توانم از شما شکایت کنم. خیالش از بیهودگیِ شکایت من راحت بود. گفت: برای شکایت باید بروید دادگاه انتظامی قضات. گفتم: آن حکم جلبِ تقلبی را به من بدهید تا از شما شکایت کنم. چهره اش را به تعجب آلود و گفت: من مدرک به شما بدهم علیه خودِ من ازش استفاده کنید؟ گفتم: اگر درکارتان درستی بود حتماً اینکار را می کردید. گفت: کجاست آدم درست؟ گفتم: شما چرا خود را ذلیل این اطلاعاتی ها کرده اید؟ مگر نه این که شما باید مستقل باشید؟ گفت: اگر قاضی مستقل پیدا کردی سلام مرا به او برسان. من قاضیِ دادسرا هستم. یک قاضیِ دادسرا مگر می تواند مستقل باشد؟


حرف زدن با او بیهوده بود. او، مأمور کاری بود که باید انجام می شد. گفت: فردا بیا تا من تکلیف شما را یک سره کنم. گفتم: همین حالا یکسره کنید. گفت: نه، باید با یکی دو نفر مشورت کنم. قرار شد امروز سه شنبه بین ساعت نه و ده پیشش بروم تا تکلیفم را روشن کند.


پارچه ی سفید را از تن درآوردم و زدم بیرون و با یک اتومبیل کرایه رفتم طرفِ قدمگاه. هنوز تا غروب کلی راه بود. در آینه ی راننده به صورت خود نگریستم. عجب مخوف اما خنده دار شده بودم: خاک و خون و زخم و ژولیدگی. مقابل درشمالیِ اطلاعات از اتومبیل پیاده شدم. سفید پوشیدم و پرچم به دوش رفتم به سرنگهبانِ متعجب گفتم: به اینها بگو تلفن و عینک مرا بیاورند. رفت تا خبر بدهد. ومن، شروع کردم به قدم زدن. با صورتی که خونی بود و پارچه ی سفیدی که به خاک و لکه های خون آغشته بود.


یکی از مأموران حفاظت فیزیکی از پژوی ۲۰۶ پیاده شد و آمد درکنارمسیرمن ایستاد و به صورت من نگاه کرد. اعتنایی به او نکردم. احتمالاً از او خواسته بودند میزان آسیب صورت مرا رصد کند. همو رفت کمی آنسوتر و گزارش داد. که یعنی این بابا صورتش ازاینجاها خونی است و با همین شکل و شمایل دارد قدم می زند. رهگذران حالا علاوه برنوشته های پارچه ی سفید، به صورتم نیز نگاه می کردند. آنچنان با استحکام قدم می زدم که گویا هر قدمم، کلنگی است بر بیخ قلعه یِ بظاهر محکم اما پوک تباهی.


غروب شد. خورشید رفت و نورش را از ما دریغ کرد. تلفن را آوردند اما عینک توی ماشینشان بود قرار شد امروز تحویلم بدهند. پارچه ی سفید را از تن درآوردم و کت وشلوار خاکی ام را تکاندم. اصلاً صلاح نبود با آن شکل و شمایل به افتتاحیه ی تئاتر آقای محمد رحمانیان بروم. از چند روز پیش مرا به حضور در آن افتتاحیه دعوت کرده بود. به ایشان و به همسر خوبشان سرکار خانم مهتاب نصیرپور ارادت ویژه ای دارم. دو زوج خوبِ هنری. بی هیچ حاشیه و قیل و قالی. چه خوب که آن دو مرا با آن شکل و شمایل نمی دیدند. همانجا رو به تالار وحدت ایستادم و دست برسینه نهادم و سلامشان گفتم و پوزش خواستم.


 محمد نوری زاد


ششم اسفند نود و دو – تهران


منبع: توانا



ضرب و شتم محمد نوری زاد توسط ماموران وزارت اطلاعات دولت اعتدال و امید