Thursday, May 9, 2013

گفت کتکش می زدیم و او می خندید

Satar Beheshti


گفت و گوی امید معماریان با گوهرعشقی مادرستار بهشتی





بیش از شش ماه از مرگ ستاربهشتی، کارگر- وب لاگ نویس رباط کریمی در زندان می گذرد و مادر و خواهر او علیرغم پیگیری های مداوم موفق نشده‌اند افرادی که این جوان ۳۵ ساله حین بازجویی توام با ضرب و شتم آنها به قتل رسیده را در دادگاه و پیشگاه عدالت ببینند. گوهرعشقی، مادر ستاربهشتی که در ۱۳ آبان ۹۱ دستگیر و در ۱۴ همان ماه فوت کرد، به ایران وایر گفت که علیرغم تهدیدهای مداوم مامورین امنیتی برای پیگیری نکردن پرونده قتل پسرش و اینکه اگر پیگیری کنند ممکن است سر از کهریزک دربیاورند، روحیه خودرا حفظ کرده و تا زمانی که مجرم به دادگاه سپرده نشود این راه را ادامه خواهد داد. خانم عشقی همچنین گوشه هایی از زندگی ستار بهشتی، نگاه او و دغدغه ها یش را مطرح کرده است.



او همچنین به شرح دیداری پرداخته است که در آن مامور خاطی واحد پلیس موسوم به فتا( پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات ایران) توضیح می دهد که چگونه پسرش جان خود را پس از ضرب و شتم از دست داده است.  متن این گفت وگو در زیر آمده است:


ستارچه طورپسری بود در خانه و رفتارش باشما؟


پسرنبود. فرشته بود. واقعا از چی اون بگم؟ از خوبی هاش بگم؟ از یک مادر مریض پرستاری می کرد. داروهای من همه گرانند. آزاد می خرید. همه اینها را برایم تهیه می کرد. برای من فعلگی کرد، گچکاری کرد، بنایی کرد. همه کار کرد. نماز خون و قرآن خود بود. سید بود. خیلی خصوصیات خوبی داشت. هر چی بگم کم گفته ام. نه اینکه چون فرزندم بود. اما ستار من اخلاق پهلوانی داشت. همه چیزرا برای خودش نمی خواست. به خاطر داروهای من زحمت می‌کشید و کار می کرد. چون پوکی استخوان دارم نمی گذاشت کار خانه انجام بدهم. غذای فردایش را هم درست می کرد که من بلند نشم غذا درست کنم که اذیت شم. من یک نفر بودم و خرجی نداشتم اما برای تهیه داروهام خیلی زحمت می کشید. پسر باهوشی بود. فکر و مغز خوبی داشت. از بچگی شهامت داشت. پر قدرت بود. از بچگی قرآن می خواند. از موقعی که به سن بلوغ رسید. روزی هم که او را گرفتند روزه داشت. این را تا به حال نگفته بودم. یک لحظه نمازش را ترک نمی کرد. 

روزهای قبل از رخ دادن این اتفاق ناگوار، به خاطر دارید آخرین گفت وگوهایتان را با ستار؟


 


با من درد و دل می کرد که مامان، خیلی دوستت دارم. نمی تونم ببینم ناراحت بشی. خیلی حرف های خوبی به من می زد. اینکه مثلا مرگ با عزت خوبه یا مرگ با ذلت. اینها رو به من می گفت. گفتم مرگ با عزت. گفت خدایا راضیم به رضایت، شکرت. دائما به فکر من بود که مشکلی برام پیش نیاد. در مورد افراد دیگری که کار نداشتند نگران بود. به همه کسایی که دوستش بودند کمک می کرد. همه زندگی من بود. 

با دوستانش چطور؟ از کارهایش با شما صحبت می کرد؟


 


ستارهمیشه به فکر بقیه بود. کارگری می کرد بعد یک روز می آمد می گفت که پولم را دادم به یک نفر دیگه چون که پول نداشت و کار گیرش نمی آمد. می‌گفت کارگرها را دیده که منتظر کار بودند و از توی سطل زباله میدان و مغازه ها دنبال یک چیزی می‌گشتند که خودشان را سیر کنند. می‌آمد خانه بعضی وقتها گریه می کرد. خیلی برایش ناراحتی دیگران و این مسائل سخت بود. همیشه می گفت درست می‌شه. به بقیه کمک می کرد. خیلی دل مهربونی داشت. وقت زیادی را برای مادر پیرش می گذاشت. نمی تونست ناراحتی منُ ببینه. 

در زمان انتخابات آیا در تجمعات شرکت می کرد؟ مثلا به تهران می رفت آیا و یا با شما در مورد اتفاقاتی که در حال جریان بود صحبت می کرد؟


هیچ وقت در تظاهرات شرکت نکرد. یعنی سرکار بود. صحبت می کرد می گفت که چه خبره. اما خودش هیچ وقت نرفت. خیلی ناراحت بود همیشه.


آیا هیچ وقت کسی که بازجوی پسرتان بود و درآخرین ساعات زندگی با او صحبت و از او بازجویی کرده بود را دیدید؟.


 


 


بله. بعد از چهلم ستار بود که ما را بردند به نیروی انتظامی. ما رفتیم داخل اتاق بازپرسی که پرونده زیر دستش بود. چهار نفر را آوردند که در زمان بازجویی با ستار بودند. سه نفر بیرون می روند و یک نفر تا آخر می ماند. گفتند که این یک نفر بازجو کننده آقا ستار است. من شناختمش. همانی بود که از خانه او را برد. گفتم می خواهم ببینم که ستار من زیر شکنجه چی می گفت؟ این یک مادر داغدیده است. گفت ستار می خندید و ما می زدیمش تا زمانی که متوجه شدند که کار از کار گذشته و کشته شده. گفتم بنازم که اون شیربود و شما روباه. ستار من در راه ایران کشته شد. گفتم چرا؟ گفت من از بالا دستور داشتم. می خواهم ببینم از بالا کی بوده؟ جوان چهار روزه بدون حکم کشته بشه؟ چرا به من جواب نمی‌دید؟ 

یعنی چون فقط می خندیده؟ به شما گفت که کتکش می زدند وزیر کتک جان خود را ازدست داد؟


 


 


بله. گفت. خیلی ناراحت هم بود. گفت ستار مسخره اش می کرد و عصبانی شون می کرد. اون هم هر کاری که خواسته کرده و آنقدر کتکش زده که از دست رفته پسرم. می گفت اگه می‌دونستم که یک روز یک کسی مثل ستاربهشتی این جوری وسط زندگی‌ام بیاد اصلا هیچ وقت وارد این کار نمی‌شدم. 

الان که می دانند چه کسی باعث مرگ پسرتان شده چرا او را به سرعت دادگاهی نمی کنند؟


 


 


والا به خدا نمی دانم. ما را سر می دوانند. من اما از پا نمی‌نشینم. من تو راه این پرونده باز هم دنبالش خواهم رفت. اگر خواستند سرپوشی کنند من دنبال پرونده را رها نمی کنم. فکر می کنند که شاید ما آرام بشیم اما به خداقسم که یک دقیقه هم آروم نیستم. تمام زندگی من بود ستار. 

دخترتان سحر در مصاحبه ای گفته بود که به خاطر اطلاع رسانی در مورد پرونده برادرش تهدید شده بود که ممکن است بازداشت شود.  چطور خبردار شدید از این تهدیدها وفشارهایی که او تحمل می کند؟


 


 


یک روز صبح، سحر به من زنگ زد و گفت مادر حالت خوبه؟ گفتم آره. بعد یک ساعت بعدش زنگ زدند گفتند که سحر زیر سرم رفته. گفتم برای چه؟ گفتند نمی دانیم. رفتم دیدم بیهوشه. بعد که به هوش آمد گفت از خانه آمدم بیرون با بچه دوساله ام برای رفتن به خرید. با این که به کسی نگفته بود از خانه که بیرون آمده، یک موتوی جلوی او پیچیده،یک دفعه دستش را گرفته و تهدیدش کرده که اگر مادرت مصاحبه کند می بریمت کهریزک چنین کاری انجام می دهیم و تهدید می کنند. من به دخترم گفته‌‌ام که دنبال کاربرادرت برو. گفته‌ام اگر دنبال برادرت نروی شیرم را حلالت نمی کنم. اما تهدید روی او بیشتره. اونها اگر حرفی دارند به من بزنند و بگن حرف بزنی می بریمت کهریزک. 

کسی از مسوولین در این مدت آمدند خانه شما که دلجویی کنند؟ با توجه به اینکه مشخص شده که  قصور و تخلف و جرمی صورت گرفته و حداقل یک فرد مسوول این اتفاق بوده است؟


 


 


هیچ کس. هیچ کس از مسوولین در خانه من را باز نکردند. جز مادران پارک لاله که از آنها واقعا ممنونم. یک دفعه ما رفتیم منزل آقای (علی) مطهری در تهران که در مجلس از پرونده ستار دفاع کردند. او گفت که من پیگیری می کنم. واقعا هم پیگیری کرده ولی چه فایده ای داره وقتی به حرف ایشون هم توجهی نمی‌کنند. من واقعا کمال تشکر را ازایشان دارم. الان شش ماهه که پسر من کشته شده. یک مادر داغ دیده هستم. حالا دخترم را تهدیدش می کنند و حرف های نامربوط به او می زنند. هیچ کسی در خانه من را باز نکرده که از ما دلجویی کند. هیچ کدام از مسوولین قوه قضاییه و مجلس سراغ ما را نگرفته. اصلا انگار که ما داغدار عزیزمان نیستیم. آقای (صادق) لاریجانی هم هیچ وقت نخواسته با ما ملاقات کند. اصلا جواب ما را نداده‌اند چه برسه به اینکه بخواهند ملاقات کنند. 

نماینده شهرتان رباط کریم یعنی آقای ابراهیم نکو چندوقت پیش گفته بود که نیازی به عذرخواهی از خانواده ستاربهشتی نمی بیند. اگر نه حتی برای عذرخواهی، اما آیا برای دلجویی و یا پیگیری پرونده به منزل شما آمدند؟


 


 


نماینده ما آدم دروغ گوییه. فکر جیب خودش . باید حرف مردمش را می‌زد، اما درمورد ستار دروغ گفته. پسر من هیچ کاری نکرده بود که چهار روزه جانشُ از دست بده زیر شکنجه. حالا با اینکه خانه اش یک ربع با ما فاصله داره اما حتی یک بار هم نیامده که دیدار کند با ما. افراد دیگری می آیند، پسران ودختران من خیلی زیاد شده اند. می آینده خانه ما دلداری می دهند. 

روزهای خود را پس از مرگ ستار چطور می گذرانید؟


 


 


پنج صبح بلند می شوم برای نماز. جا نماز پهن می کنم. انگار که ستار کنار اتاق ایستاده. براش نماز می خوانم. بعدا دعا می خونم و صلوات می فرستم به روح همه مرده ها و شهدا و پسر خودم. بعد ساعت ده یازده راه می‌افتم طرف قبر آقا ستار و همان جا می مانم تا شب. شبها هم با عکس هاش زندگی می کنم در خانه. یک خانه چهل متری است. عکسش سر در حیاط است. دراین خانه چهل متری با عکس یکیه. من شبها با عکسش زندگی می کنم. شش ماهه خواب توی چشم من نرفته. رفته بودم دکتر، گفت خیلی ضعیف شدی. اما روحیه ام خوبه. نمی گذارم روحیه‌ام خراب بشه. روی پای خودم می مونم تا انتقام ستارها رُ بگیرم. 

آیا درخواستی ازسازمان ملل یا سازمان های بین المللی دیگر دارید؟


 


از سازمان تقاضا و تمنا می کنم، یک کاری کنند که پرونده پسر من بره به دادگاه. از همه تقاضا می کنم که نه فقط پرونده ستار من بلکه دیگر پرونده ها هم به دادگاه برسد و این مادران داغدیده عذابشون کمتر بشه. من صبح تا شوم توی آفتاب سر قبر ستار نشسته‌ام. دوست دارم یک خبرنگار بیاد اونجا ببینه مادر ستار از صبح تا شب اونجا چه کار می کنه؟ با ستارم حرف می زنم. صحبت می کنم. خواهش می کنم کمک کنند که پرونده ستار را به دادگاه بفرستند.






 







گفت کتکش می زدیم و او می خندید

No comments:

Post a Comment